خارهای بیابان را می نگرم یاد کسی می افتم کسی که رود های وجودم را خشکانید کسی که درختان سرسبز قلبم را با تبِر خود خواهی کشت کسی که رؤیا های زیبایم را کابوس کرد با تو هستم تو ... تو که سنگ به دست به میهمانی قلب شیشه ای ام امدی تو که جویبارهای عشق را با اشکهای من پر اب کردی تو که برای رنج و غمت سدی ساختی به نام من اه... کاش تو را نمی دیدم ! کاش می مردمُ و شبهای پر ستاره ام را با تو قسمت نمی کردم ! کاش مجذوب چشمان سیاهت نمی شدم !